جدول جو
جدول جو

معنی دله نه - جستجوی لغت در جدول جو

دله نه
نی قلیان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَرْ رَ دِ)
دهی است از دهستان ایتوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 21هزارگزی شمال نورآباد و 11هزارگزی خاورراه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. آب آن از سراب بادآور و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ بُ نِ)
دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج. واقع در 65هزارگزی خاوری دژ شاهپور. سکنۀ آن 420 تن می باشد. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ دِهْ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش آستارا شهرستان اردبیل که در 19 هزارگزی جنوب باختر آستارا باردبیل واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 341 تن است. آب آنجا از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و تهیۀ زغال از چوب جنگل و راه آن مالرو است. دبستان دارد. محل سکونت ایل گله ده میباشد و قریه آغ چای جزو این ده محسوب میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ / لِ)
ده کوچکی است از دهستان موگوئی بخش آخورۀ شهرستان فریدن که در 49هزارگزی باختر آخوره واقع شده و دارای 19 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ مَ سَ)
مؤنث دلهمس. هائل و هولناک. گویند: ظلمه دلهمسه، یعنی تاریکی هولناک. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(دِ نِ / نَ)
استواری خاطر و پایداری آن. (ناظم الاطباء) ، علاقه مندی. دلبستگی: خیار، خیره، دل نهی بر چیزی به خواهش خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
ده کوچکی است از دهستان بهمئی سردسیربخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 11هزارگزی جنوب باختری قلعۀ اعلا مرکز دهستان و 36هزارگزی خاور راه شوسۀ رامهرمز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ نَ)
دهی است از دهستان میداود (سرگچ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز. واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری باغ ملک و 18 هزارگزی جنوب خاوری راه اتومبیل رو باغ ملک به ایذه، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. این ده معدن گچ دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 7هزارگزی شمال خاوری قلعۀ کلات مرکز دهستان و 48هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به آرو. با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀدشمن زیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لِ نُ دِهْ)
دهی از دهستان آتش بیک است که در بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع است و 174 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ مِ)
قسمی ماهی خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلمه، نوعی ماهی است که در دریای خزر صید می شود، جثۀ آن دو یا سه برابر ماهی ’کولی’ است و وزن آن سیصد تا چهار صد و پنجاه گرم تغییرمی کند. گوشت این ماهی به نسبت لذیذ است و نام علمی آن ’روتیلوس کاسپیکوس’ و بزبان روسی ’وبلا’ است. (از فرهنگ گیلکی منوچهر ستوده). و رجوع به کلی شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
آنکه داغ نهد. داغ کننده نشان را یا مداوا را یا مجازات را:
داغ نه ناصیه داران پاک
تاج ده تخت نشینان خاک.
نظامی.
درۀ محتسب که داغ نه است
از پی دوغ کم دهان ده است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ / نِ)
منسوب به بله که جمع ابله است. (آنندراج). بطور بلاهت و بی تمیزی. (فرهنگ فارسی معین) :
سنگها طفلان به من انداختند
بس که کردم بی قدش بلهانه رقص.
عقل حیران است در بازیچۀ دور فلک
بر مدار زشت گیتی خندۀ بلهانه کن.
علی خراسانی (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(زَ پَ)
دل نهنده. کسی که توجه کند و خاطر خود را استوار نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دل نهی
تصویر دل نهی
علاقمندی، دلبستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دله رج
تصویر دله رج
فرد خارج از صف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلهانه
تصویر بلهانه
نابخردانه کم خردانه بطور بلاهت و بی تمیزی، شبیه و مانند بله
فرهنگ لغت هوشیار
زیور و آرایش زنان هر هفت، نقصان کاهش، هر دو چیز. که در کیفیت و کمیت بیکدیگر نزدیک باشد، عددنود (10 9 90) تسعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلهانه
تصویر بلهانه
((بُ نِ))
به طور بلاهت و بی تمیزی، شبیه و مانند بله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ده نه
تصویر ده نه
((دَ نُ))
زیور و آرایش زنان، نقصان، کاهش، هر دو چیز که در کیفیت و کمیت به یکدیگر نزدیک باشد، عدد نود (90، 9 * 10). تسعین
فرهنگ فارسی معین
بدچشم، هیز، کسی که به ناموس یا مال کسی طمع داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
۲اندوه، غصه، عقده ۲آرزویی که در دل مانده باشد، آرزوی بر آورده نشده، عقده ی دل
فرهنگ گویش مازندرانی
شکمو
فرهنگ گویش مازندرانی
ملایم، آب نیم گرم
فرهنگ گویش مازندرانی
۲میوه ای که فقط درون آن پخته و بخش بیرونی آن خام مانده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
تکیه گاه دل، آرزوی دل
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب داخل ریسندگی، چوب بلندی که در ساختمان سازی مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
کناره های دره
فرهنگ گویش مازندرانی
ته دره، نام بخشی در کوه های جنوبی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
محفظه ی غار مانند در زیرسنگ، واقع در شرق روستای لاشک کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
نی قلیان
فرهنگ گویش مازندرانی
بخشی از تله ی مخصوص پرندگان که نخ تله در میان آن جهت گرفتار
فرهنگ گویش مازندرانی
پرده ی نازک بخش داخلی پوست برخی درختان مانند توت و غیره
فرهنگ گویش مازندرانی
فنی در کشتی لوچو
فرهنگ گویش مازندرانی